مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

دل نازک

پسر عزیز و مهربون و دل نازک من هیچ وقت نمی تونم اشک رو توی چشمات ببینم..........هیچ وقت نمی تونم ناراحتیت رو تحمل کنم تازگیها دل نازک شدی و تا یه ذره بلندتر بهت میگم مهراد......دیگه لب میزاری عزیز دلم حتی وقتی محکم با یه وسیله ای میزنی توی صورت بابا یا مامان یا دیگران............انتظار داری که بهت چیزی نگیم خوب تو این سن چیزی هم بگیم به قول کتاب مادر کافی خودمون رو خسته می کنیم چون تو باز کار خودت رو انجام میدی این هفته کلاً مهمون خاله مژگان و خاله بهاره بودی.........چون مادربزرگت اینا رفته بودن سفر اونجا خیلی بهت خوش میگذره و هر روز یه بازی جدید یاد میگیری..........وقتی میخوام بیارمت خونه لب میزاری و گریه می کنی و دلت نمیخواد ...
21 مهر 1390

شیطونی های نفس من

مهراد چند روزی میشه که تب کرده................. با این که پیش خودمونه ........ولی این ویروس جدیده که چند روز تب می کنن رو گرفته. ولیییییییییییییییی فقط وقتی تبش بالا میره یکم از شیطونیهاش کم میشه................خیلی فضول شده و یکسره در حال فرار کردن و غش غش خندیدن و شیطونیه..............هر چی هم به دستش برسه می کوبه به این ور و اون ور و زیرزیرک یه نگاهی به من و باباش می کنه ببینه چه عکس العملی نشون میدیم از این که پوشکش رو عوض کنم خیلی بدش میاد و سفت بهم می چسبه اما خیلی وقته که دیگه پشت در wc زار نمیزنه و می شینه به انتظار تا بیایم بیرون دیشبم داشت حسابی فضولی میکرد وقتی خوابش گرفت رفت روی تخت و سرجاش خوابید..............کیف کردم...
13 مهر 1390

عاشق جمعه ها با مهرادم

سلام پسر همیشه سرحال و خندان من امروز بعد از یک هفته پرتلاش و پرکار ، پر از حس عشق و دوست داشتنم.....خوشحالم که فردا جمعه است و می تونم کنار تو باشم...با هم از خواب بیدارشیم و تموم روز رو در کنار هم باشیم...من مادری کنم تو هم دلبری..................هی بیای کنارم و با ناز بگی مامااااااااان امروز ظهر میخواستم کمی استراحت کنم تا دوباره بیام اداره ....چون شیفت بودم..............اما تو خوابت نمی اومد و همینطور بازی می کردی ............می رفتی توی حال و باز می اومدی توی اتاق و روی من شیرجه میزدی انگار خوابم برده بود که با احساس درد بیدار شدم..........تو با پاهات روی موهام ایستاده بودی و دنگ خوردی تو صورتم................بعدشم چنگ انداختی ب...
7 مهر 1390
1